مرداد 1384

شناسنامه "بشر جدید" !!

دانشگاه فردوسی مشهد - نشست دانشجویی

بسم‌الله الرحمن الرحیم

خدمت خواهران و برادران عزیز سلام عرض می‌کنم. بنده این‌جا فرصت را مغتنم می‌دانم که از جناب آقای فقیهی و همکاران ایشان اکیداً تشکر بکنم که واقعاً در سکوت و بی‌توقعی زحمات بسیاری را می‌کشند برای این‌که خدمات فرهنگی و معنوی به دانشجویان عزیز بدهند. از شما هم تشکر می‌کنیم از این‌که این مقدار برای رشد فکری و معنوی خودتان ارزش قائل هستید که در این هوای گرم و در این شرایط و تعطیلات حاضر می‌شوید سرمایه‌گذاری کنید و وقت بگذارید و در جلسات شرکت بکنید. سوالات مهم‌ و کلی و همین‌طور سوالات ریزی در ذیل آن‌ها رسیده را در قالب کلی‌تری جواب می‌دهم. چون ممکن است با پاسخ یک سوال ده‌ها سوال از این سنخ پاسخ داده بشود. به این شکل هم به سوالات شما پاسخ داده شده و هم یک روال عام‌المنفعه‌تر و منطقی‌تری طی شده است. سوالات این دفعه تقریباً با سوال دفعه‌ی قبل یک شکل است. دو موضوع را فرموده‌اند که سوالات مبنایی است و من سعی می‌کنم بعضی جواب‌های مبنایی بدهم و اگر سوال یا اشکالی به عرائض ما داشتند مرقوم بفرمایند و زودتر به من بدهند تا بتوانم آن‌ها را هم مطالعه بکنم و یک دسته‌بندی بکنم. من یک وقتی راجع به شهید مطهری و مرحوم دکتر شریعتی یک بحثی کردم. آن‌جا من در دانشگاه تهران می‌خواستم این را بگویم که انسان‌های شالوده‌شکن و تاریخ‌ساز با قطع نظر از داوری در مورد همه‌ی نظریات و گزاره‌ها می‌گویم، ما هیچ کس را دربست قبول نداریم، اصلاً در مسئله‌ی حوزه‌ی علم و فرهنگ ما کار دربستی نداریم، راجع به هر کس بحث می‌شود مثلاً می‌گویند این را قبول دارید یا نه؟ می‌گوییم کدام حرف و کدام کار او را قبول داریم یا نه؟ راجع به آدم‌ها و مخصوصاً آدم‌های بزرگ که کیلویی حرف نمی‌زنند. کدام کار؟ کدام حرف؟ این کار او درست بوده و 20 می‌گیرد، این کار او 15 می‌گیرد،‌ این کار او هم نمره‌ی تک می‌گیرد. همین طور که راجع به خود ما و شما هم همین‌طور است. باید نمره را به این شکل بدهیم نه این‌که بگوییم فلان کس بد است یا خوب است؟ من اصلاً خودم عادت ندارم به این شکل حرف بزنم و درست هم نمی‌دانم. نه منصفانه می‌دانم و نه اخلاقی می‌دانم که راجع به انسان‌هایی که منشأ آثار و برکاتی در این جامعه بوده‌اند، ولو این‌که به بعضی از دیدگاه‌های آن‌ها منتقد باشیم این‌طور حرف بزنم. من اصلاً این حرف را نزدم. آن‌جا یک نکته‌ای گفتم و آن این بود که این آدم‌های ساختارشکن شالوده‌شکنِ تاریخ‌ساز در زمان خودشان از طرف سیستم رسمی دانشگاه و سیستم رسمی حوزه تحویل گرفته نشدند و معمولاً مشکل اعتبار رسمی و مشکل مدرک داشتند. نه این‌که بگویم مشکل سواد داشتند. ما خیلی آیت‌الله‌ها و دکترهای رسمی در حوزه و دانشگاه داریم که از نظر مدارک و مدارج رسمی و قانونی حوزه‌ای و دانشگاهی همه‌ی مدارج را طی کرده‌اند و چیزی هم نمی‌دانند و هیچ مشکلی را هم نمی‌توانند از جامعه حل بکنند. مشکلات نظری، مشکلات عملی، مشکلات اخلاقی و معرفتی را نمی‌توانند حل بکنند. ولی مدارج را طی کرده‌اند و مدرک دارند و همه چیز درست است. در بایگانی اداره همه چیز هست. من عرض کردم یک آدم‌هایی هستند که آن‌جا چون بحث مطهری و شریعتی بود مثال آوردم و گفتم هر دوی این‌ها، یعنی هم آقای شریعتی و هم آقای مطهری که وقتی از حوزه به تهران آمد در دانشگاه مشکل مدرک داشت و تا آخر سر مدرک و حقوق او را اذیت می‌کردند و شریعتی هم چه وقتی که در خارج بود و چه وقتی که در ایران بود همین مشکلات را داشت و می‌گفتند مدرک شما خیلی معتبر نیست. دوستان از من پرسیدند که شما این‌ها را فاقد اعتبار رسمی و دانشگاهی خوانده‌اید. آیا این با وحدت منافات ندارد؟ اولاً‌ نه بنده این حرفی که شما می‌گویید را زده‌ام و نه آن چیزی که من گفتم با وحدت منافاتی دارد. اولاً وحدت به دو نوع است. یکی وحدت اجزای سنگ با هم را داریم و یکی وحدت از نوع وحدت امواج دریا با هم را داریم. این‌ها دو نوع وحدت است. وحدت اجزای سنگ وحدت به معنای رکود و سکوت است. وحدت به این معناست. یک‌دستی به این معناست. اما وحدت از نوع وحدت امواج دریا یک وحدت سیال و متحرک است. یک نوع تعامل زنده است. یک نوعی جنبش است و خواب تاریخی نیست. ما می‌توانیم وحدت داشته باشیم و در عین حال در حال تکاپو و حرکت باشیم. متد گوش دادن بعضی از دوستان به صحبت‌ها خیلی متد عجیبی است. یعنی من این را بارها تجربه کرده‌ام. گاهی یک چیزهایی می‌گویی و بعضی دوستان چیزی که تو می‌گویی را نمی‌شنوند و چیزی که خودشان می‌خواهند را می‌شنوند. اولاً من این را بگویم که برخورد علمی و انتقادی با همه کس جایز است. بلکه لازم است. عقلاً و شرعاً جایز است و اصلاً بلکه پیشرفت و رشد علم با نقد بزرگان قبلی صورت می‌گیرد منتها ما در آن بحث کسی را هم نقد نکردیم. من اصلاً آن‌جا کسی را نقد نکردم. گرچه اگر این کار را می‌کردیم کار خوبی بود و کار بدی نبود ولی این اتفاق نیفتاد. من آن‌جا داشتم از بزرگانی مثل این‌ها دفاع می‌کردم و می‌گفتم این‌ها تاریخ معاصر ما را ساخته‌اند ولی دانشگاه رسمی و حوزه‌ی رسمی این‌ها را تا مدت‌ها به عنوان کسانی که باسواد هستند قبول نداشتند و این‌ها مشکل مدرک پیدا می‌کردند. در حالی که از بسیاری از مدرک‌دارها باسوادتر بودند. مشکل این است. این مشکل هنوز هم هست. اتفاقاً این فوق‌العادگی این‌ها را می‌رساند. حالا این‌که بنده می‌گویم شریعتی جامعه‌شناسی نخوانده خب به طور آکادمی نخوانده است. اولاً این که عیبی نیست. این آدم به اندازه‌ی صد نفر دکتر رسمی و هیئت علمی دانشگاه‌ها حرف زده و مطلب دارد و کار کرده است. این برای او عیبی نیست. به خصوص این‌که خود ایشان راجع به جامعه‌شناسی یک تعبیر قشنگی دارد و می‌گویند این کلمه‌ی جامعه‌شناسی عنوانی است که روی هر چیزی که علمی نیست یا دلیل محکمی ندارد یا اسم دیگری ندارد می‌گذارند. اسم علوم انسانی می‌گذارند و می‌گویند این جزو آن حوزه است. ایشان می‌گفت در اروپا از دانشجو می‌پرسیدند چه می‌خوانی؟ مثلاً می‌گفت شیمی، اقتصاد، فیزیک، پزشکی می‌خوانم. خب معلوم بود این‌ها چه هست. بعد بعضی‌ها یک تزهایی داشتند که موضوع آن به هیچ کدام از این علوم رسمی نمی‌خورد. مثلاً پایان‌نامه‌ی طرف تحقیق درباره‌ی مراسم ختنه‌سوران در ایران بود. بعد به او می‌گفتند دکترای شما چه هست؟ او که نمی‌توانست بگوید ختنه‌لوژی است. مجبور بود بگوید که جامعه‌شناسی است. راست هم می‌گفت. این بالاخره یک نوع مطالعات اجتماعی است. حالا ما آن‌جا این حرف را زدیم برای این‌که روشن بشود که به آدم‌های این‌طوری گفته‌اند مدرک شما معتبر نیست و از این کارها می‌کنند. در حالی که خیلی از کسانی که رسمی هستند و خیلی مرتب و تمیز و اتوکشیده مراحل و مدارج را طی کرده‌اند چیز زیادی سرشان نمی‌شود و 40، 50 کتاب را حفظ می‌کنند و می‌گویند و می‌روند و اصلاً کاری نمی‌کنند. چیزی که ما گفتیم این بود و بحث دانش نبود. بحث مدرک بود و اعتراضی به سیستم دانشگاه و حوزه بود و اعتراضی به آقایان نبود. در یک سوال دیگر پرسیده‌اند که تفاوت بشر جدید با بشر قدیم در این است که بشر جدید اهل تصرف در دنیاست و به علوم جدید مسلط شده و بشر قدیم این‌طور نبوده است؟ من یک وقت دیگری هم این عرض را کرده‌ام که خیلی مسئله‌ی مهمی است. یک اسطوره‌ای به نام بشر جدید و بشر قدیم درست شده است. درست است که بشر تحول دارد،‌ در تجربه و صنعت و طرز زندگی تحول دارد. حالا اگر لزوماً نخواهیم روی آن اسم تکامل بگذاریم که بعضی‌ها با آن مخالفت کرده‌اند، قطعاً در بعضی از حوزه‌ها تکامل مناسب با هر چیز دارد. چون کمال هر چیزی بر حسب خودش است. تکامل قطعاً هست. اما این تفاوت‌های تاریخی و تجربی و علمی و تمدنی به معنای تفاوت ذاتی نیست که بگوییم ذات بشر امروز با ذات بشر هزار سال پیش واقعاً تفاوت در حد تضاد دارد. حالا این باید چک بشود که واقعاً این‌طور است؟ یعنی یک چیزی به نام بشر قدیم و یک چیزی به نام بشر جدید داریم که این‌ها ذاتاً و اصولاً با هم تباین و تضاد دارند؟ و بشر هزاره‌ی گذشته اصلاً معتقد به تصرف در طبیعت و به دنبال علم تجربی اصلاً نبوده و یک مرتبه یک پارادایمی ایجاد شده و به این فکرها افتاده‌اند؟ واقعاً این درست است و این اتفاق افتاده است؟ خود این حرف جزو حرف‌هایی است که قدیمی شده است. یعنی این حرف‌ها را یکی، دو قرن پیش یعنی در قرن 17 و 18 و در عصر به اصطلاح روشنگری در غرب می‌گفتند. الان دهه‌هاست که آدم‌های معتبر و باسواد در دنیا به این شکل حرف نمی‌زنند. اصلاً بحثی که الان مطرح است عقب‌نشینی از این جمله‌ها و این عبارات در محافل علمی است. این بحث‌ها به درد محافل سیاسی و بحث‌های سیاسی و بحث‌های روزمره می‌خورد و واقعاً منشأ علمی ندارد. الان آن‌چه که در مباحث علمی و معرفت‌شناسی علم در دنیا بحث می‌شود درست خلاف این حرف است. الان این تعبیر به کار می‌رود که بسیاری از اتفاقات در دنیای علم واقعاً اتفاقات بوده‌اند و واقعاً دلیل علمی پشت آن‌ها نبوده است. خیلی از اختراعات و کشفیات اتفاقی بوده‌اند و محصول برنامه‌ریزی علمی نبودند و متدیک نبوده است. الان بورس‌های اصلی علم در غرب طرفدار جزمیت و قاطعیت آن چیزی که دوستان به آن علم جدید می‌گویند نیست. من در سوال اول اشاره کردم که استقرا که مثل یک چماقی بالای سر فلسفه ایستاده بود و مثل شمشیر داموگلس بر سر گزاره‌های دینی نگه داشته می‌شد و به نام ضد علم و غیر علمی هر حرف فراتجربی و فراحسی تکفیر و تمسخر می‌شود الان زیر سوال است. یعنی اصالت مشاهده و اصالت تجربه و آزمایش دیگر در دنیا روی بورس نیست و به آن صورت طرفداری ندارد. می‌گویند آزمایش و تجربه بدون تئوری ذهنی و بدون کمک عقل دیگر فایده‌ای ندارد. قوانین علمی و کشفیات تجربی اتفاقاً محصول فعالیت‌های غیر تجربی هستند. تجربه به کمک آن می‌آید و الا از درون تجربه‌ی محض هیچ قانون علمی بیرون نمی‌آید. نظریه‌ی معنی‌داری تجربی و مادی کاملاً عقب‌نشینی کرده است. کسانی که می‌گفتند شرط علمی بودن قضیه اثبات شدن با تجربه است بعدها گفتند نه، اثبات با تجربه نه، ابطال شدن با تجربه کافی است. الان چه می‌گویند؟ الان می‌گویند ابطال تجربی هم لازم نیست و شرط علمی بودن یک گزاره نیست برای این‌که علم اصلاً ملاک ندارد. یعنی کسانی که در یکی، دو قرن گذشته گفتند داوری دینی، داوری فلسفی و عقلی و داوری اخلاقی امکان ندارد و در حوزه‌ها بحث شکاکیت مطرح شد حالا می‌گویند داوری علم تجربی هم امکان ندارد. فضا این است. از کدام بشر جدید حرف می‌زنید؟ الان پذیرفته‌اند که علوم تجربی یک سنت استخوانی و یک چماقی بالای سر بقیه‌ی مفاهیم نمی‌تواند باشد و باید متواضع‌تر و کم‌ادعاتر بود و اصلاً هیچ قضیه‌ی علمی در علوم جدید نداریم که قطعی باشد. الان دارند چه می‌گویند؟ الان می‌گویند ما فقط حدس می‌زنیم و ابطال می‌کنیم. ما علم به چیزی نداریم. علم همین که مشکلات زندگی را حل بکند کافی است و لازم نیست درست باشد و معلوم هم نیست که درست باشد و اصلاً نمی‌توانیم بفهمیم که درست هست یا نه. هر ملتی هم مشکلات خودش را حل کند. تولید علم بومی هم به این معنا معنی‌دار شده است. می‌گویند هر ملت و جامعه‌ای اگر راست می‌گوید و علمی فکر می‌کند مشکلات خودش را حل بکند. ننشیند و بافته‌های دیگران را ترجمه کند و آن‌ها را بلغور بکنند و به همدیگر پس بدهند و از کتاب‌ها به دفترها بیاید و دوباره از دفترها به کتاب‌ها برود. حرف بزن و کار خودت را بکن. علوم این‌ها متن مقدس نیست، خط قرمز نیست، همه‌ی علوم تجربی اعم از طبیعی و انسانی که اتفاقاً این‌ها هم با همدیگر فرق دارند و یک وقتی پوزیتیویست‌ها می‌گفتند علوم انسانی هم مثل علوم تجربی هستند و همه‌ی آن‌ها علوم جدید هستند اما بعدها خودشان گفتند این‌طور نیست و پای هر علمی باید روی شانه‌ی متافیزیک باشد. این‌ها آخرین نظریاتی است که الان قبول شده و آن را پذیرفته‌اند. یعنی همه‌ی علوم تجربی مبانی ما بعد الطبیعی دارند و آن مبانی متافیزیک هستند که اولاً به هر علم یک اعتبار نسبی می‌دهند و ثانیاً جهت می‌دهند و پذیرفتند که علوم انسانی که در غرب تولید یا تکثیر شده به معنای علوم طبیعی، علوم انسانی علم نبوده‌اند و نیستند و خود علوم طبیعی هم تئوری‌های تا اطلاع ثانوی هستند. حالا دو اتفاق افتاده است. یک، با این تعبیری که عرض کردم ما دیگر چیزی به نام ترقی علم یا تکامل علم نداریم. خودشان می‌گویند تعبیر تکامل علم یا ترقی علم معنی ندارد. بلکه الان در حوزه‌ی معرفت‌شناسی بحران علمی مطرح است. این یک نکته و نکته‌ی دیگر این‌که نسبیت و تاریخیت، یعنی تاریخ مصرف داشتن از این به بعد روی پیشانی تمام نظریات علمی زده شده است. هیچ نظریه‌ای نظریه‌ی درست به مفهوم دگم‌هایی که به نام علم جدید مطرح شده امروز دیگر مطرح نیست. می‌گویند هر نظریه‌ای در هر علمی تا اطلاع ثانوی، یعنی تاریخمند است و نسبی و معطوف به نتیجه است. بنابراین همان بلای طبیعیات قدیم به سراغ طبیعیات جدید می‌آید و بعد از این‌که الهیات مشکوک شده طبیعیات هم مشکوک شده است. وحدت علوم معنی خود را از دست می‌دهد. ارتباط منطقی بین علوم معنی خود را از دست می‌دهد. ارتباط منطقی بین گزاره‌های یک علم معنای خود را از دست می‌دهد. الان در دنیا و دانشگاه‌ها گزاره‌های زیادی مطرح است که معلوم نیست متعلق به کدام علم است. برای این‌که مرز علوم دیگر مخدوش شده چون الان ارتباط علوم با همدیگر زیر سوال است. با این همه کارهای تخصصی که انجام می‌شود. البته من این‌ها را عیب علوم نمی‌دانم. این‌ها عیب نیست. من نمی‌خواهم از این جهت تخریب یا تحقیر کنم بلکه من می‌خواهم بگویم این واقعیت است. باید بدانیم واقعیت چه هست. وقتی که از بشر جدید علم و علوم جدید حرف می‌زنیم اولاً بدانیم راجع به چه چیزی حرف می‌زنیم و خود آن‌ها امروز راجع به این مسئله چه می‌گویند. باید این را بدانیم و حرف‌های قرن 18 و 19 را این‌جا تکرار نکنیم. بدانیم که الان در آکادمی‌های دنیا علمی بودن گزاره تقریباً بی‌ملاک شده است که چه گزاره‌ای علم هست و چه گزاره‌ای علم نیست. متدلوژی علمی که یک وقتی اسطوره شده بود و شاخصه‌ی مدرنیته و بشر جدید شده بود الان دیگر تقریباً بی‌محتوا شده است. اما این‌که می‌گویند بشر قدیم نه با علوم جدید آشنا بوده و نه نسبتی با تصرف در عالم داشته است. حالا من یک سوال می‌کنم که واقعاً داشته یا نداشته؟ اصلاً خود معنای بشر قدیم و بشر جدید به نظر من یک اسطوره‌سازی است. چون ما ذاتاً چیزی به نام بشر قدیم و جدید نداریم. ذات بشر تغییری نکرده است. عوارض تغییر می‌کند و ذات بشر تغییر نمی‌کند. بله، تجربه‌ی بشریت فرق کرده، ابزارها فرق کرده، خلاقیت و تکنولوژی فرق می‌کند. همه‌ی این‌ها تفاوت دارد و حتی به نظر من بخشی از این‌ها هم تکامل است. با این‌که خود این‌ها می‌گویند تکامل علم جای خود را به بحران علم داده است. چون تکامل یعنی یک خط سیر ثابت متحد الموضوع با ارتباط منطقی که سیر صعودی دارد. وقتی که ارتباط به هم خورد، تکامل هم معنی خود را از دست می‌دهند. چه زمانی از تکامل می‌گویند؟ وقتی که این چیز همان چیز باشد که در طول زمان تحول ارتقایی پیدا کرده باشد. وقتی که دیگر معلوم نیست این چیز همان چیز است تکامل معنی دارد یا ندارد؟ لذا می‌گویند امروز در متدلوژی علم بحران مطرح است و تکامل در بحث علم مطرح نیست. حالا من یک مثالی بزنم. ببینید این تمدن اسلامی برای دوره‌ی سنت است یا برای دوره‌ی مدرن است؟ یعنی متفکران و دانشمندان مسلمان بشر جدید هستند یا بشر قدیم بوده‌اند؟ طبق تقسیم‌بندی‌های این‌ها جزو بشر سنتی بوده‌اند. حالا من سوال می‌کنم. این‌هایی که من می‌گویم از روی کتاب‌های تاریخ علم است که خود غربی‌ها نوشته‌اند و این‌ها را مسلمان‌ها ننوشته‌اند. من بخشی از آن چه که خود این‌ها نوشته‌اند را یادداشت کرده‌ام. اصلاً موتور علوم تجربی و علوم جدید و هم در تصرف در طبیعت در جهان اسلامی روشن شد. منتها بدون نفی الهیات و بدون نفی تفکر دینی بود. در غرب موتور علم تجربی هر چه گرم‌تر شد الهیات مسیحی از صحنه حذف شد ولی در جامعه‌ی اسلامی به عکس این بود. ولی هم توجه به علوم جدید بود و هم تصرف در طبیعت بود. پس بشر قدیم ذاتاً با این چیزی که شما می‌گویید تفاوتی نداشته است. البته نحوه‌ی استفاده‌ی آن‌ها از علوم فرق می‌کند. من دخالت زمان را هم در نظر می‌گیرم. حتماً علوم تجربی الان با علوم تجربی زمانی که دانشمندان اسلامی استارت علوم تجربی را زدند یکی نیست. در این شکی نیست. اما این موتور کجا روشن شد؟ اتفاقاً در همان جهانی که شما می‌گویید متعلق به جهان سنت بوده که اصلاً خود تقسیم جهان به سنتی و مدرن هم یک اسطوره است. یک تقسیم ایدئولوژیک است که حالا امروز فرصت نمی‌شود توضیح بدهیم که اصلاً مرز این سنت و مدرنیته و بشر جدید و قدیم چیست و دقیقاً کجاست. تا این لحظه‌ای که من با شما صحبت می‌کنیم ده‌ها توضیح در مورد این مسئله داده شده و هیچ کدام استدلال محکمی که قضیه را برای ما اثبات بکند ندارد. این‌ها اسطوره‌سازی برای مخدوش کردن ذهن است. من فقط بعضی چیزهایی که خود این‌ها در آثارشان راجع به دانشمندان مسلمان نوشته‌اند را می‌خوانم. نسبت آن‌ها با علوم جدید و با تصرف در طبیعت را می‌خوانم. ببینیم حالا این بشر ذاتاً قدیم و انسان سنتی واقعاً این‌طور بوده که شما می‌گویید. خود این‌ها می‌گویند اصلاً طبقه‌بندی علوم جدید اولین بار توسط مسلمان‌ها انجام شد. حتی غیر از آثاری مثل «احصا علوم» فارابی که در تقسیم و تدوین علوم در غرب نقش مهمی داشت که کسانی مثل «گوندی سالینوس» که او را نقط عطف طبقه‌بندی علوم جدید در غرب می‌دانند کلاً اقتباس و رونویسی از روی کتاب‌هایی مثل «احصا علوم» فارابی کرده است. ولی علاوه بر آن من فراتر از این می‌گویم. کتاب‌هایی که اولین بار تقسیم علوم جدید که همه‌ی آن‌ ناظر بر تصرف در طبیعت بود منتها بدون فراموش کردن ماورای طبیعت و با توجه به ماورای طبیعت همه در آثار مسلمان‌ها بوده است. چند قرن قبل از این‌که این بشر جدید کذایی شما در غرب و آن‌چه که به آن مدرنیته می‌گویید متولد شده باشد. این چند قرن قبل از آن بوده است. اصلاً مدرنیته‌ی شما بر اساس کشفیات و علوم جدید و اختراعات مسلمان‌ها بنا شد. این بر اساس اعترافات خودتان است. این‌هایی که می‌گویم را از آثار خودشان برای شما یادداشت کرده‌ام که بعضی از آن‌ها را سریع برای شما می‌خوانم. خیلی زیاد است و من فقط در حد چند دقیقه بعضی از آن‌ها را می‌خوانم. خودشان می‌گویند اصول رسم بر سطح کره و اصول مساحی و تسطیح، محاسبه‌ی مسیر، سرعت حرکت ماه و صور کواکب در سطح مستقیم، محاسبات کروی، اندازه‌گیری سطح زمین در دوره‌ای که نه ماهواره‌ای بوده و نه عکس‌های ماهواره‌ای وجود داشته و دوره‌ای که دنیا زمین را مسطح می‌دانسته و کروی نمی‌دانسته، 5، 6 قرن قبل از کسانی که در قرن 17 و 18 و 19 این نظریات را بدهند نظریه‌پردازان مسلمان و اتفاقاً غالباً ایرانی مدل‌سازی‌هایی کرده‌اند که پایه‌ی فضاشناسی و آسمان‌شناسی و ستاره‌شناسی جدید شد. این‌هایی که می‌گویم عبارات خودشان است. می‌گوید از مکانیک و فیزیک تا نجوم و ستاره‌شناسی و هیئت انقلاب‌های بزرگی علمی پی در پی در جهان اسلام صورت گرفت و بسیاری از کشفیات بزرگ در این زمینه بعد از ترجمه به زبان‌های اروپایی و لاتین قرن‌ها بعد به نام کشفیات غربی‌ها و متفکران اروپایی در تاریخ علم ثبت شده است. در حالی که می‌گوید ما فقط در آثار ابوریحان دیده‌ایم 4، 5 قرن قبل از این‌ها چقدر مطالعات منظم علمی، کشفیات و نظریات مهم در باب علم مساحی و تسطیح آمده است. حالا به عنوان مثال گفته و الا خیلی‌ها بوده‌اند. این مثال به ابوریحان می‌زند و می‌گوید مطالعات سیاحی و جهانگردی دارد و از سرزمین‌هایی در زمین بحث می‌کند که قبل از او هیچ کس در هیچ جا از این سرزمین‌ها نام نبرده است. یعنی هم کاشف سرزمین‌های جدید در زمین و هم کاشف ایده‌هایی در باب سیارات و آسمان بوده است. این کتاب «شرح شمار هندی» و نظریه‌ای که بیرونی در باب تساعد هندسی و خانه‌های شطرنج داده که یک تحول بزرگی در ریاضیات و هندسه است و دیدگاه‌هایی دارد که بعضی از آن‌ها با دیدگاه‌های امروز دنیا خیلی نزدیک است. شما می‌دانید حرکت با قطب‌نما و اقیانوس‌نوردی، یعنی ساختن کشتی‌های اقیانوس‌پیما و استفاده از قطب‌نما در اقیانوس‌ها و راه‌های دور کاری بوده که اول مسلمان‌ها به راه انداخته‌اند؟ اولین نقشه‌ها از کره‌ی زمین، از آب‌ها و خشکی‌ها توسط مسلمان‌ها تهیه شده است. کشف آمریکا که آن را به «کریستف کلمب» و دیگران نسبت می‌دهند در آثار خود مسلمان‌ها هست. توصیف قاره‌ی آمریکا چندصد سال قبل از این‌ها هست. شما می‌دانید که این‌ها از اسپانیا با کشتی‌ها و با کمک ملکه به سمت آمریکا رفتند و اولین بار وارد قاره‌ی آمریکای مرکزی شدند. به دلیل این‌که کشتی‌های مسلمان‌ها از آندلس یعنی اسپانیای اسلامی بارها به آن قاره رفته بود و اصلاً در رفت و آمد بود، منتها این‌ها به آن‌جا نرفتند که سرخ‌پوست‌ها و بومی‌های آن‌جا را بکشند و قتل عام کنند بلکه می‌رفتند معامله و تجارت می‌‌کردند و بر می‌گشتند. شما می‌دانید که بعضی‌ها از کشف قاره‌ی آمریکا به عنوان شروع مدرنیته در تاریخ تمدن غرب نام برده‌اند. کشتی‌های این‌ها چند قرن بعد از کشتی‌های مسلمان‌ها به آن مناطق رفته و بر اساس نقشه‌هایی که مسلمان‌ها تهیه کرده‌اند. اصلاً از آن نقشه‌ها استفاده کرده‌اند. کشتی‌های مسلمان‌ها اولین بار دماغه‌ی قاره‌ی آفریقا را دور زد. برای اولین بار آن‌ها سرزمین‌ها را گذراندند و از روی آن نقشه‌های جغرافیایی کشیدند. این در کتاب‌ها هست. حالا چند قرن بعد این‌ها به دیگران نسبت داده می‌شود. در باب هندسه‌ی فضایی بنیان‌گذار هندسه‌ی فضایی را «سر لنوکشری» در اواخر قرن 18 می‌دانند. ببینید ایشان خودش در آثار خودش چقدر به نظریات خواجه نصیرالدین طوسی استناد می‌کند. از جمله به اصل پنجم از اصول هندسه‌ی مسطحه‌ی خواجه نصیر اشاره می‌کند و می‌گوید مبنای هندسه‌ای که بعداً‌ به نام هندسه‌ی فضایی شناخته شد از آثار کسانی مثل خواجه نصیر که یک دانشمند ایرانی و مسلمان است و اهل همین طوس خراسان است. می‌گوید من این‌ها را از آثار او استخراج کرده‌ام. حالا این‌ها را به ایشان در اواخر قرن 18 نسبت می‌دهند. خواجه نصیر چند قرن قبل زندگی می‌کرد؟ هندسه‌ی تحلیلی در تاریخ علم جدید که جزو علوم جدید است به چه کسی نسبت داده می‌شود؟ به «دکارت» نسبت داده می‌شود. اصلاً تا قبل از این‌که مسلمان‌ها باشند علمی به نام هندسه‌ی تحلیلی وجود نداشته است. همان‌طور که علم جبر وجود نداشته است. شما می‌دانید که هم علم جبر و هم هندسه‌ی تحلیلی را مسلمان‌ها اختراع کرده‌اند. یعنی ریاضی‌دانان و مهندسین اسلامی علم جبر را به وجود آوردند و بعد با تلفیق جبر با هندسه، هندسه‌ی تحلیلی متولد شد. اصلاً تا قبل از تمدن اسلامی علم جبر و هندسه‌ی تحلیلی وجود نداشته است. 5 قرن قبل از «دکارت» مسلمان‌ها راجع به این مسئله بحث کرده‌اند ولی باز در تاریخ علوم جدید می‌گوییم مبدع هندسه‌ی تحلیلی «دکارت» است. تقریباً در همه‌ی علوم این اتفاق افتاده است. در تاریخ علوم جدید صفحاتی که برای چند قرن قبل بوده و این‌ها را متفکران مسلمان و اتفاقاً غالباً ایرانی این کارها را در حوزه‌های مختلف از پزشکی گرفته تا ستاره‌شناسی و جراحی سانسور شده و از تاریخ حذف شده است. این‌هایی که می‌گویم چکه‌هایی است که از زیر قلم آن‌ها تراوش کرده و مانده است. می‌گوید مهم‌ترین نظریات ابتکاری در حوزه‌ی هندسه‌ی تحلیلی و جبر متعلق به دانشمندان مسلمان بود. غرب حتی با آثار «اقلیدوس» و هندسه‌ی اقلیدوسی که غربی و یونانی بود از طریق متون مسلمان‌ها و عربی آشنا شد. بشر جدید شما این‌طوری ساخته شده است. علم جبر را خوارزمی اختراع کرده است. کتاب «الجبر و المقابله» شروع علم جبر مستقل از هندسه بود. حتی با همین نام در متون غربی آمد. این‌که فرنسوی‌ها «الخوارزمی» را «الگوریتیم» می‌گویند برای همین است. این الگوریتم همان خوارزمی است که به این نام تلفظ می‌شود و با فن محاسبه مخلوط است. حل معادلات درجه‌ی دوم جزو ابتکارات اوست. تا اوایل قرن 17 کتاب‌های خوارزمی در جبر و مقابله در دانشگاه‌های اروپا متن اصلی بوده است. البته سه قرن قبل از آن به لاتین ترجمه شده بود و در اواخر قرن 17 هم توسط «رابرت چستری» به انگلیسی ترجمه شدن و در لندن منتشر شد. در مثال دیگر می‌گوید معادله‌ی سرعت و معادلات مربوط به تعیین موقعیت‌های مختلف کره‌ی ماه کار «ابوالوفا» بوده است. «ابوالوفا»‌ یک دانشمند ایرانی است. نظریه‌ای که دنیا آن را به «تیکو براهه» در قرن 17 نسبت می‌دهند که یک دانشمند اروپایی است 600 سال قبل در آثار «ابوالوفا» و شاگردان او آمده است. این‌ها را شما هم نمی‌دانید. یعنی اگر از شما بپرند این کار چه کسی است می‌گویید فلانی و برای همه‌ی علوم چند اسم اروپایی هست که مربوط به قرون 17، 18 و 19 است. اما این‌ها برای چه زمانی هستند؟ برای قرن 11، 12 و 13 میلادی هستند. در علم مثلثات آثار خواجه مثل کتاب «الشکل قطاء» که همان موقع‌ها و چند قرن پیش از این‌ها به انگلیسی و لاتین و فرانسوی ترجمه شده است و چند قرن متون مرجع و متن اصلی در باب مثلثات مستوی و کروی و کشف فرمول‌های 6 گانه‌ی مثلث کروی قائم‌الزاویه در اروپا بوده است. گسترش ریاضیات و توسعه‌ی علم ریاضی، کشفیات بزرگ در ریاضی باز متعلق به مسلمان‌ها است که به دیگران نسبت داده شده است. دیگرانی که چندصد سال بعد آمده‌اند. این تعبیری که می‌خواهم الان برای شما بگویم باز عبارات یکی دیگر از مورخین علم و تمدن است که خودش انگلیسی است و تعبیر ایشان ترجمه‌ی عبارت ایشان است. می‌گوید در قرن 14 و 15 میلادی که مسلمان‌ها با مشکل‌ترین مسائل ریاضی و هندسی دست و پنجه نرم می‌کردند و معادلات جبری درجه‌ی سوم را با کمک مقاطع مخروطی حل می‌کردند و ابداع‌های بزرگ در مثلثات کروی داشتند ریاضیات در اروپا فقط در حد چرتکه انداختن بود و در حد تقویم سال و مسائل ابتدایی بود. در حالی که مسلمان‌ها در آن تاریخ ریاضی‌دانان یونانی و هندی را نقد کرده بودند و اصول اقلیدوسی و بطلمیوسی را رد کرده بودند. سه قرن بعد از این این کتاب‌ها از عربی به لاتین ترجمه شده است. در حالی که سه قرن قبل این‌ها در جهان اسلام نقد شده بوده است. 300 سال قبل نقد شده و تازه اصل آن ترجمه می‌شود و اروپا تازه با اصل هندسه‌ی اقلیدوسی آشنا می‌شود در حالی که 300 سال قبل مسلمان‌ها آن را نقد هم کرده‌اند و ده‌ها نقد برای آن نوشته بودند. کسرهای اعشاری و کشفیات بزرگ دیگر هم هست. حالا حدود 20، 30 مورد از مسائل ریاضی و هندسی را نام برده که نمی‌خواهم وقت شما را بگیرم و می‌گوید همه‌ی این‌ها ابتکارات و ابداعات مسلمان‌ها بوده است. 20، 30 اسم از ریاضی‌دان‌های بزرگ برده است. «غیاث‌الدین کاشانی»، «ابن هیثم»، «ابو سهل»، «ابن نجدین»، «ابوالحسن هروی»‌ و صدها و ده‌ها ریاضی‌دان و دانشمند دیگر را نام برده است که همه‌ی این‌ها از تاریخ علم جدید سانسور شده‌اند. یعنی شما هم که ایرانی و مسلمان هستید این‌ها را نمی‌دانید و نشنیده‌اید. ابداع علامت صفر و کاربرد صفر کار «محمد بن احمد» در کتاب «مفاتیح العلوم» است که برای نخستین بار او پیشنهاد کرد در فلان مرحله از محاسبات اگر عددی نبود دایره‌ی کوچکی بگذاریم تا ردیف‌ها با هم برابر بشوند و بعد از آن اسم آن را صفر گذاشته‌اند که عیناً همین کلمه تحت عنوان «صیفر» در متون ترجمه‌ی غرب آمد و بعدها باز عوض شد. یا این «الحازن» که بزرگ‌ترین نظریه‌پرداز در علم نورشناسی دنیا دانسته می‌شود همین «ابن هیثم» خودمان است. خیلی‌ از این‌ها را با اسم اروپایی نوشته‌اند و خیلی‌ها نمی‌دانند این همان «ابن هیثم» است. «ابن هیثم» بزرگ‌ترین نورشناس بوده آن را مبدع علم ایست‌شناسی و اصول بسیار مهم در باب اجرام فلکی می‌دانند و ایجاد علم جدیدی به نام نورشناسی و ترکیب ریاضیات و فیزیک با او شروع شد. هم در فیزیک نظری و هم در فیزیک تجربی کار می‌کرد. اثبات این‌که حرکت مستقیم نور دارد، تحلیل خصوصیات سایه، موارد استعمال عدسی‌ها، روش تولید عدسی‌های مختلف با کارکردهای مختلف، تئوری اتاق تاریک، تحلیل ریاضی حرکت نور، کار اوست. یک کارگاهی داشته و فرمول زاویه‌ی شکست نور و فرمول‌های دیگری دارد که در آثار او آمده است و به قدری به طرح اختراع ذره‌بین نزدیک شد که 300 سال بعد که «راجر بیکن» و دیگران و بعد از آن‌ها کسانی که به نام مخترع ذره‌بین در غرب شناخته شدند، که بعد همین‌ها به میکروسکوپ و تلسکوپ و کشفیات بزرگ رسیدند و همین‌ها به شروع علم جدید منتج می‌شود، می‌گویند همه‌ی این‌ها جز با مطالعه و تحقیق در مورد رساله‌های کسانی مثل «ابن هیثم» امکان نداشت. باز یک نمونه‌ی دیگری را بگویم. چند قرن قبل از «نیوتن» کسانی مثل «ابن هیثم» بودند. «ابن هیثم» که مستطیل سرعت‌ها را بر سطح منکسر کننده تطبیق داد و تئوری حداقل زمان را طرح کرد، او بود که استوانه‌ی مدرج را برای نخستین بار در آب قرار داد. این کار آزمایشگاهی جدید است. این‌هایی که می‌گویم متد علوم جدید است. بشر جدید و علم جدید است. او برای اندازه‌گیری زاویه‌ی انکسار نور در آب، هوا و اجسام شفاف تجربه‌های دقیق آزمایشگاهی را برای نخستین بار در جهان آغاز کرد و شاگردان او مسیر را ادامه دادند. «جابر بن حیان» و بزرگان دیگری هم بودند که در رشته‌های مختلف کار کرده‌اند. حالا این‌ها اسم‌های مشهور هستند. صدها اسم شنیده نشده هم وجود دارد. قانون اندازه‌گیری زوایای کوچک، قانون کشف درشت‌نمایی عدسی‌های مسطح و محدب و تعداد دیگر از قوانین هم هست. بعضی دیگر از مورخین علم و تمدن در غرب این تعبیر را به کار می‌برند و می‌گویند نه آن‌چه در قرن 17 و 18 اتفاق افتاد نه انقلاب علمی و فنی و نه انقلاب صنعتی اروپا که آغاز دوران جدید و بشر جدید و مدرنیته دانسته می‌شود، هیچ کدام بدون مطالعه و ترجمه‌ی کتابخانه‌های علمی مسلمان‌ها و بدون کپی‌برداری از آثار و صنایع آن‌ها ممکن نبود. خواهش می‌کنم به این تعابیر دقت کنید. بعد نمونه‌های دیگری می‌آورند. مثلاً فرزندان «موسی بن شاکر» که یک خانواده‌ای بودند که همه اهل مکانیک و فیزیک بودند. پدر و پسر و بچه‌ها در این رشته کار می‌کردند. می‌گوید در جهان اسلام خانواده‌هایی داشتیم که همه فیزیکدان بودند. خانواده‌های فیزیکدان داشته‌ایم. بعد مثال می‌زند و می‌گوید خانواده‌ی «موسی بن شاکر» که فرزندان او سلسله کتاب‌هایی به نام «الحیَل» نوشتند که این‌ها کتاب‌های مرجعی بود در باب ساختن وسایل و دستگاه‌های مکانیکی و جرثقیل و اختراعات و ابزارهایی که بعدها به شکل پیچیده‌تری بر اساس طرح اولیه‌ی آنان ساخته شد و جرقه‌ی انقلاب فنی علمی و انقلاب صنعتی و تکنولوژی نوین را زد. مگر این‌ها علم جدید و بشر جدید نیست؟ این جرقه‌ها در کدام اذهان و به دست چه کسانی زده و ساخته شد؟ این است که من عرض کردم باید معلوم بشود بشر جدید چه هست و از چه زمانی هست. اگر واقعاً بشر ذاتاً جدید است و بشر قدیم ذاتاً تفاوت دارد باید معلوم بشود این بشر جدید از چه زمانی بوده است. آن چه که شما به آن انقلاب علمی و صنعتی و تجربی و متد استقرایی و علوم آزمایشگاهی می‌گویید را چه کسانی شروع کردند؟ اتفاقاً کسانی شروع کردند که شما می‌گویید متعلق به دوران سنت هستند. شما هر چه دارید از آن‌ها دارید. بعد پرسیدند که آیا بشر جدید قابل دینی شدن هست؟ آیا مدرنیته‌ی دینی داریم؟ جواب این‌ها آری و نه است. من یک بار دیگر عرض می‌کنم. من چون نقدهایی در مورد مدرنیته یا علم جدید یا تمدن می‌گویم می‌خواهم ببینم دوستان متوجه هستند که منظور من چه هست؟ این سوء تفاهم به وجود نیاید که دفاع از مفاهیم دینی به معنی انکار بشر جدید و رشد و پیشرفت و مدرنیته است. اصلاً این نیست. من می‌گویم اولاً باید دلیل درست علمی داده بشود. باید معلوم بشود انسان‌شناسی تجربی حقیقتاً یک انسان‌شناسی است و با ظرفیت بزرگ انسان متناسب هست یا نیست. ما نمی‌گوییم این انسان‌شناسی علمی و تجربی را حذف کنید بلکه می‌گوییم این را باید تکامل بدهیم. ما می‌گوییم آن چیزی که این‌ها به عنوان دستاورد جدید و بشر جدید مطرح می‌کنند سقف نیست بلکه کف است و ما باید بالاتر برویم و بعد هم باید معلوم بشود شروع آن از کجاست. سوم این‌که معلوم بشود تفسیری که شما از آن می‌کنید آیا تفسیر درستی هست یا نه و یک اسطوره‌سازی است؟ بهترین راه برای تعطیل تفکر و تعقل در یک ملتی اسطوره‌سازی‌های دروغی است و بهترین راه برای تعطیل اراده و پیشرفت آن‌ها جبرسازی است. به اصطلاح دترمینیزم است. خب همه‌ی ما می‌دانیم و فکر می‌کنم هیچ کس منکر این نباشد که زندگی بدون پیشرفت و بدون تغییر و تحول خسته‌کننده است و غیر قابل تحمل است و اصلاً بشر نمی‌تواند متحول نشود. پیشرفت اجتناب‌ناپذیر است. پس آن چیزی که در مورد آن بحث می‌کنیم راجع به مسئله‌ی پیشرفت و تحول و پیدایش علوم جدید نیست. من می‌خواهم چند مغالطه‌ای که این میان می‌شود را بشناسید. از وسط این همه حرف‌های درست چند مغالطه‌ی بزرگ و خطرناک هست که متأسفانه بر خیلی از ذهن‌ها حاکم شده و مشهور و ثابت شده و ما می‌خواهیم کمی مچ این را باز کنیم. متشکرم.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha